پریا جونپریا جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

لمس کن کلماتی ر اکه برایت می نویسم .

امروز لذت ببر مـادر....

امروز لذت ببر مـــــــادر......

این پست ثابت میباشد....

تقدیم به فرزندم...

" تقدیم به فرزندم" زود بزرگ نشو مادر... کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را ! زود بزرگ نشو مادر... قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، بچگی کن ، ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام . آرام آرام پیش برو ،  آن سوی سن وسال هیچ خبری نیست گلم. هرچه جلوتر می روی همه چیز تـندتر از تو قدم بر می دارد. حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد از پاکی . الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز! همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش ، یک قدم ، دو قدم ، ولی زود بزرگ نشو مادر... آرام آرام پیش برو گلم. آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا به قدری سبک می شود که هیچ هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت. آن سوی سن و سال خب...
29 دی 1394

بدون عنوان

ای جوووووووووووووووووووووونم  امروز 1394/10/28 3 ماه و 15 روزه. ساعت 6 بعداظهر....نفس مامان امروز خودش تنهایی تونست برگرده رو شکم....  .....البته دستت زیر شکمت گیر کرد که عصبانی شدی ....ولی  خیلی خوشحالم مامان... ...
28 دی 1394

بدون عنوان

سلام دختر گلم....امروز 3 ماه و 8 روزه شدی..خیییییییییییییییییییییییییییییلی خوشحالم...2 ماه و 20 روزت بود که میچرخیدی به چپ و راست...خیلی تکون تکون میخوری تازه تو خوابم انقده بد میخوابی که نگو...3 ماه 4 روه شدی که انگشت خوردن رو قشنگ یاد گرفتی....چقدم با اشتها میخوری به به. . .و امــــــــــا دیروز که 2 بار چرخیدی رو شکم و دستت رو هم خودت از زیر برداشتی و قشنگ رو شکم موندی.     ولی دیگه انجام ندادی فعلا دیگه تقریبا هر روز با هم خوب کنار میایم...به غیر از اینکه بابایی شمارو یکم بغلی کرده... کم حرف تر شدی ولی فضولیات بیشتر شده ..الان دیگه صبح که از خواب بیدار میشی خیییییییییییییلی حرف میزنی ..فک کنم...
21 دی 1394

بدون عنوان

آخی...اییییلهههییییییییییی...انگار همین دیروز بود تو شیکمم بودی همش تکون میخوردی و ما منتطر اومدنت بودیم.....چه روزایی بود...ولی الان که هستی خیلی خوشحالیم....یه حسه خاصیه..یه دوس داشتن خاص....یه زندگیه خاص... . الان اصلن وقت کارای دیگه رو ندارم.....تو همهی وقت من رو پر کردی... ...
4 آبان 1394

بدون عنوان

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام من اومدم....یعنی پریا خانوم اومده...به به به چه خانومیه این پریا جون... عاشقتم مامانی الان 20 روزش شده...قرار بود طبیعی به دنیا بیاد.ولی نشد...مهم اینه که سالمه خداروشکر.. خاله سمانه پیشم بود خوب بود ولی الان که یکم تنها شدم سخته واسم....هرچند بابا رضا خیییییییییییییلی کمکم میکنه.... مممممممممممممممممممممممممنون بابایی گلم.... ...
4 آبان 1394

عشق مامان

به به به سلاااااااااااااااااااااااااااااااام مادری..... سلااام سلام سلام دیدی دکی جون گفت یه دختر ناز و خانومی.....اسمتو گذاشتیم " پــــــــــــریا " خیلی نازه .....من و بابایی که خیلی دوسش داریم ......الان دیگه بزرگ شدی ....تند تند تکون میخوری ...میخوای بیای وما هم منتظر اومدنت.....بابا رضا که همش تو رویاهاست میخواد که همش موهات رو ببافه  بره بیرونا دور دور.....ببین چقد دوس داشتنی میباشی..... من ولی همش میخوام که سالم به دنیا بیای ....مادرم دیگه.... مرررررررررررررررررررررررسی خدا وااااااااااااااااااای تازشم تخت سفارش دادیم هنوز حاضر نشده ....ولی هر وقت که بیارنش شروع میکنیم به درست کردن ات...
2 مرداد 1394